به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

 

به نام خدا

 

ضرب المثل های ايرانی/ کار بوزينه نيست نجاری

 

"DeleAria Group www.delearia.com"


روزی بود و روزگاری بود . تعدادی کارگر با چوب در میان جنگل عبادتگاهی می ساختند . یکی تنه درخت می‌ آورد . یکی تنه درخت را از وسط می برید و الوار درست می کرد . یکی الوار را به دوش می گرفت و به جایی که قرار بود آن عبادتگاه ساخته شود می بُرد . یک نفر هم که سرپرست همه نجارها بود ، الوارها را می گرفت و عبادتگاه را می ساخت . میمونهایی که در آن جنگل زندگی می کردند ، از لا به لای درختها به کار نجارها و رفت و آمد آنها نظاره می کردند .


یک روز وقتی ظهر شد ، نجارها طبق معمول دست از کار کشیدند تا کمی استراحت کنند و ناهار بخورند . جایی که عبادتگاه را می ساختند درخت نداشت ، به همین دلیل گرم و آفتابی بود . آنها وسط جنگل رفتند و زیر سایه درختهای جنگل نشستند و غذا خوردند و استراحت کردند . میمونها که فکر می کردند با چند روز نگاه کردن به کار نجارها ، همه چیز را یاد گرفته اند ، از فرصت استفاده کردند و به طرف محل کار کارگرها رفتند . یکی از میمونها تنه درختی را کشان کشان به طرف عبادتگاه برد ، یکی دیگر به بالای عبادتگاه نیمه تمام رفت و چکش و میخ به دست گرفت تا نجاری کند . یک میمون بد شانس هم تصمیم گرفت الوار درست کند .


اما نجاری که تنه درخت را می برید و الوار درست می کرد ، تنه درخت را تا نصفه بریده بود . او برای اینکه ارّه اش به راحتی بقیه تنه درخت را ببرد ، تکه چوبی وسط بریدگی تنه درخت گذاشته بود . میمون بدون توجه به وضعیت تنه نیم بریده درخت ، اره را برداشت و مشغول اره کردن بقیه آن شد .


میمون از صدای خر خر اره خوشش آمد . به کار خود ادامه داد . احساس می کرد که کارش به خوبی پیش می رود. خیلی خوشحال شد و به کارش ادامه داد ، اما ناگهان اره وسط بریدگی گیر کرد و تکان نخورد . اگر نجار اصلی بود ، می دانست که چه باید بکند . تکه چوبی را که وسط چوب گذاشته بود ، جلوتر می برد تا اره آزاد شود و به کارش ادامه دهد . میمون از این موضوع خبر نداشت . لذا به اره فشار آورد . روی چوب پرید و ورجه ورجه کرد . از تنه درخت آویزان شد و سعی کرد به هر ترتیبی كه شده اره را آزاد کند و کارش را ادامه دهد . میمونهای دیگر که وضع دوستشان را دیدند ، به کمکش آمدند. همه میمونها روی تنه درخت بالا و پایین می پریدند . او هم به اره چسبیده بود تا به هر ترتیب شده ، آن را از شکاف درخت درآورد. ناگهان چوبی که نجار اصلی وسط شکاف درخت گذاشته بود ، در آمد و دو قسمت تنه درخت به هم چسبید . میمون بیچاره وسط دو قسمت تنه درخت گیر كرد . میمونها با دیدن این حادثه ترسیدند و فرار کردند و لا به لای درختها پنهان شدند . میمونی که وسط شکاف گیر افتاده بود ، حال و روز بدی داشت. نمی توانست تکان بخورد و هرچه بیشتر تلاش می کرد ، بیشتر آسیب می دید . ساعتی گذشت و کارگرها به سر کار خود بازگشتند و آن صحنه دلخراش را دیدند. دو سه نفر یک طرف تنه درخت بریده شده را گرفتند و چند نفر دیگر هم سمت دیگر آن را ، جسد میمون بیچاره را از وسط درخت درآوردند .


یکی گفت : " بیچاره می خواسته نجاری کند. " اما یکی دیگر از نجارها گفت : " ولی ندانسته خلق را تقلیدشان بر باد داد و نجاری کار میمون ها نیست . "


از آن به بعد ، وقتی کسی در کاری دخالت می کند که توان و تخصص آن را ندارد ، برای آگاه کردنش می گویند :
" کار بوزینه نیست نجاری ".

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی