بنام خدا
دیکتاتور بزرگ، صاحب ثروت و مقام حکومتی، برای تعویض گریم صورتش اتاق رو ترک کرد...
عکاس که بهت زده به هنرپیشه محبوبش خیره شده بود به سمتش رفت ،
خم شد و در حالی که داشت یقه لباس نویسنده رو مرتب میکرد آهسته و با لحن ملامتگری زیر گوشش گفت :
چرا حاضر شدی باهاش عکس تبلیغاتی بگیری؟!
هنرپیشه معروف که از ابتدا حواسش به دگرگونی و ناآرامی احوال عکاس بود، بدون مکث پاسخ داد :
تو چرا حاضر شدی براش عکس تبلیغاتی بگیری؟!!
عکاس قد راست کرد و پس از چند لحظه سکوت، با همدلی بیشتری گفت : هیچوقت هیچکس نخواهد فهمید که من برای اون کار میکنم، حتی اگه بفهمن هم کسی اهمیت نمیده...!
هنرپیشه معروف با لبخند پاسخ داد : پس دست کم من دارم شرافتمندانه بهای امتیازاتی رو که به دست میارم میپردازم...!دیکتاتور بزرگ پیروزمندانه به اتاق برگشت و عکاس بهت زده به پشت دوربین !
سخن روز : پروانه اغلب فراموش می كند كه زمانی كرم بوده است... ولتر
بنام خدا
داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچهای می افتد که داشت گریه می کرد.
کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود...
دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد : عروسکم گم شده !
کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد : امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت !!!
دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد : از کجا میدونی؟
کافکا هم می گوید : برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه !
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا میگوید : نه . تو خونهست. فردا همینجا باش تا برات بیارمش ...
کافکا سریعاً به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتنِ نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است !
و این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد ؛ و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامه ها به راستی نوشته عروسکش هستند...
و در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانه عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان میرساند...
*
این؛ داستان همین کتاب “کافکا و عروسک مسافر” است.
اینکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامهها را – به گفتهی همسرش دورا – با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستانهایش بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است...
او واقعا باورش شده بود. اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بیان میشود.
- اما چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟
این دومین پرسش کلیدی بود و کافکا خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود ، پس بی هیچ تردیدی گفت : چون من نامهرسان عروسکها هستم...!
پی نوشت :
فرانتس کافکا (۳ ژوئیه، ۱۸۸۳ - ۳ ژوئن، ۱۹۲۴) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن بیستم بود.
آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، بیشترشان پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار میآیند.
سخن روز : هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش احساس کرده ام... چارلز مورگان