بنام فروزنده اختر کاویان
بلوتوث هایتان را خاموش کنید
شما در خطرید؛ خطری که بنیان خانوادهتان را متزلزل میکند؛ خطری که شما یا بستگانتان را تا مرز خشم، دیوانگی (جنون)، ارتکاب قتل یا خودکشی میبرد؛ خطری که آبرویتان را به باد میدهد و انگشتنمایتان میکند تا خاص و عام برای عبرت هم مثالتان بزنند و بگویند: "بیچاره، همه اطلاعات گوشیاش را دزدیدهاند، حتی عکسهای خصوصیاش را."
آنچه در این گزارش میخوانید، یک تجربه خطرناک است که برای درکش، باید موبایلتان را کاملا از هر نوع شماره، عکس، فیلم و پیامک خالی کنید و قید شماره تلفنتان را هم برای همیشه بزنید، تا وارد روندی شوید که نشانتان دهد هکرها چگونه به فایلهای خصوصی دیگران از طریق گوشی تلفن همراهشان، چوب حراج میزنند، اما اگر شما هم از خطر کردن میترسید، پس ماجراجویی را به ما واگذار کنید تا ماجرای آشنایی کوتاه با یکی از هکرهای تلفن همراه را برایتان بگوید: آشنایی من با این هکر، برنامهریزی شده نبود، او با یک گوشی تلفن همراه در دستش که صفحه نمایشی نسبتا بزرگی داشت، تکیه داده بود به میله سرد وسط مترو و عکسهایی را تماشا میکرد و لبخند میزد. وقتی متوجه شد نگاهم روی صفحه نمایش گوشیاش ثابت مانده است، ابتدا سرگرمی محبوبش را پنهان کرد اما طولانی بودن مسیرمان، باعث شد یخها آرامآرام آب شوند ...
روی صفحه نمایشگر تلفن همراه او، عکس زنی جوان و بیحجاب بود که شباهت زیادی به بانوی محجبهای در همان واگن داشت!
" چه بامزه ! این عکس موبایلتان، کاملا شبیه آن خانمی است که آن طرف نشسته، این جور تصادفها خیلی کم پیش مییاد!"
این شروع گپ و گفت ما بود، ناشناس کم سن و سال از ته دل خندید و گفت: "هیس! خب این عکس همونه! موبایلش را هک کردم. تازه عکسهای بیشتر هم هست! ببین!"
خانم الف (خودش دلش میخواست به این نام خوانده شود) به من یاد داد که اگر بلوتوث کسی روشن باشد یک هکر براحتی میتواند همه اطلاعات گوشی او را از شماره تلفنها گرفته تا عکسها و پوشههای شخصی صاحب گوشی، بدزدد.
او گفت: "هر روز مسیری طولانی را در مترو انتخاب میکنم تا برای سرگرم شدن، اطلاعات موبایلهای مردم را بخوانم. هر روز بالاخره کسی پیدا میشود که بلوتوثش را روشن بگذارد. هدفم از این کار فقط سرگرمی است و قصد اخاذی ندارم."
خانم الف، تعریف کرد که مردم معمولا برای ردوبدل کردن فایلهای صوتی و غیره با هم، سیستم بلوتوث تلفن همراهشان را در مترو روشن میکنند و اگر تلفن همراه کسی مجهز به برخی نرمافزارهای ویژه هک باشد، در چند ثانیه میتواند از طریق ارسال بلوتوث، وارد تلفن همراه قربانی شود. خانم الف معتقد است: "وقتی بلوتوث گوشی تلفن همراه کسی روشن باشد، یا هکر است! یا قربانی!"
اما هک کردن تلفن همراه با بلوتوث، تنها تخصص خانم الف نبود، او حتی میدانست چطور باید در نقش دختری نگران که شارژ گوشیاش تمام شده است، گوشی همراه دیگران را برای تماسی فوری با مادر بیمار خیالیاش برای چند دقیقه امانت بگیرد و کدی را وارد کند که از طریق آن، هزینه همه مکالمات تلفنیاش به حساب آنها نوشته شود!
او توضیح داد : "با اس ام اس هم میشود تلفن را هک کرد اما هنوز این یک فقره را یاد نگرفتهام." تاکنون کسی از خانم الف شکایت نکرده است، او هیچ سابقه کیفری ندارد و اعتقاد دارد وعده برخورد با هکرهای گوشیهای همراه فقط یک بلوف پلیسی است.
بنابراین بلوتوثها خاموش !
بدلیل اینکه در مکان های شلوغ و در مواقع غیرضروری؛
امکان سوء استفاده هکرهای موبایل از اطلاعات موبایل شما بوجود نیاید.
بنام یکتای بی همتا
سلام دوستان خوبم. داستان خیلی کوتاهه ولی شاید به زندگیهامون نزدیک باشه!
بدکاری هنگام مرگ، فرشته دربان دوزخ را دید.
فرشته گفت: کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی تا همان یک کار تو را برهاند.خوب فکر کن.
مرد به خاطر آورد که یکبار در جنگلی قدم میزد. عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود.
ملکه لبخندی بر لب آورد و در این هنگام تار عنکبوتی از آسمان نازل شد تا به مرد اجازه صعود به بهشت را بدهد.
بقیه محکومان نیز از تار استفاده کردند و شروع به بالا رفتن کردند.اما مرد از ترس پاره شدن تار، برگشت و آنها را به پایین هل داد و در همان لحظه تار پاره شده و مرد به دوزخ بازگشت.
آنگاه شنید که فرشته دوزخ می گوید:
شرم آور است که خودخواهی تو همان یگانه خیر تو را مبدل به شر کرد.
ما چی؟ اگه امروز یکی بخواد از چیزی که ما داریم بهره میبریم، استفاده کنه آیا بهش اجازه میدیم؟
یا اینکه پرتش می کنیم پایین ؟
زمان غنی ترین گنجینه است.
پس مراقب باشید آن را به نیکی و با خرد بکار گیرید.
روزی که دست برادری را نگرفته اید یا باری از دوش کسی در راه دشوار زندگی نگرفته اید، بی تردید روزی از دست رفته است.
در روابط زناشویی ...
بنام پروردگار جهانیان
ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است.
مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید . و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و خرد (عقل) تعلل را درست نمی داند آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی.
سه روز پس از آن ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده .
میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد ، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده . میزبان سر خم نمود .
ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید .
می گویند : چند روز دیگر هم ابوریحان در نیشابور بماند و روزی که آن شهر را ترک می کرد آن مرد با همسر بازگشته خویش ، او را اشک ریزان بدرقه می کردند
ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید : هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد.
از سوسک میترسیم از له کردن ...
بنام یگانه هستی
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامهنگار خلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه درون کلاه بود.او چند سکه درون کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامهنگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای گامهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار پاسخ داد:چیز خاض و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین کارتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید.
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است. جان اولیورهاینر
بنام دوست
پيرمردي صبح زود از خانهاش بیرون رفت. در راه با يک خودرو تصادف کرد و آسيب ديد . رهگذراني که رد ميشدند به سرعت او را به نزدیکترین درمانگاه رساندند .پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "بايد از شما عکسبرداري شود تامطمئن شويم جايي از بدنت آسيب و شکستگي نديده باشد ." پيرمرد غمگين شد، گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست .پرستاران از او دليل عجلهاش را پرسيدند .گفت :زنم در خانه سالمندان است. هر روز به آنجا ميروم و ناشتایی (صبحانه) را با او ميخورم. نميخواهم دير شود !
پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر ميدهيم.
پيرمرد با اندوه گفت : خيلي متأسفم. او آلزايمر دارد. چيزي را متوجه نخواهد شد! حتي مرا هم نميشناسد !
پرستار شگفت زده گفت: وقتي که نميداند شما چه کسي هستيد، چرا هر روز براي صرف ناشتایی (صبحانه) پيش او ميرويد؟
پيرمرد با صدايي گرفته، به آرامي گفت:
امام علی(ع) رو به مالک اشتر :
ای مالک!
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی،
فردا به آن چشم نگاهش مکن
شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی !
به نام او
موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست .مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود .موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت : كاش يك غذاي حسابي باشد .اما همين كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود .موش با شتاب به مزرعه برگشت تا اين خبر تازه را به همه ي حيوانات بدهد . او به هركسي كه مي رسيد ، مي گفت : توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . . مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت : آقاي موش ، برايت متأسفم . از اين پس خيلي بايد مواظب خودت باشي ، به هر حال من كاري به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطي به من ندارد. ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سرداد و گفت : آقاي موش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي ، چون خودت خوب مي داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود . موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت ، به سراغ گاو رفت . اما گاو هم با شنيدن خبر ، سري تكان داد و گفت : من كه تا حالا نديده ام يك گاو توي تله موش بيفتد.! او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد و دوباره مشغول چريدن شد .سرانجام ، موش نا اميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد ، چه مي شود؟ در نيمه هاي همان شب ،صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد . زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببيند .او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده ، موش نبود ، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود . همين كه زن به تله موش نزديك شد ، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت ، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند.پس از چند روز ، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود ، گفت :« براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست .»مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد.اما هرچه صبر كردند ، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي كردند تا جوياي سلامتي او شوند.
براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد ، ميش را هم قرباني كند تا با گوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد . روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد .تا اين كه يك روز صبح ، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد ، از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاك سپاري او شركت كردند. بنابراين ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند .حالا ، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بسته اي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند !
و اينكه....
اگر شنيدي مشكلي براي كسي پيش آمده است و ربطي هم به تو ندارد ،كمي بيشتر فكر كن. شايد خيلي هم بي ربط نباشد*
جشن سيزده بدر و مراسم هاي روز طبيعت
سيزدهمين روز از هر ماهي در گاهنامهي ايراني تير يا تيشتر نام دارد و روز سيزده ماه فروردين به جشن سيزده بدر و روز طبيعت نام گذاری شده است.
یک نفر دنبال خدا می گشت،شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دستها روبه آسمان بالا می روند.پس هر شب از پله های آسمان بالا می رفت، ابرها را کنار می زد،چادر شب آسمان را می تکاند ، ماه را بو می کرد و ستاره ها را زیر ورو او می گفت: خدا حتما یک جایی همین جا هاست. و دنبال تخت بزرگی می گشت به نام عرش؛ که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه ی آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه کسی. نه رد پایی روی ماه بود و نه نشانه ای لای ستاره ها. از آسمان دست کشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ همان وقت نگاهش به زمین زیر پایش افتاد.زمین پهناور بود و عمیق.پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند زمین را کند،ذره ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروترخاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبودنه پایین و نه بالا، نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوه ها مانده بود. دریاها و دشت ها هم. پس گشت وگشت و گشت. پشت کوه ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تک تک همه ی ریگها را. لای همه ی قلوه سنگ ها و قطره قطره آبها را. اما خبری نبود از خدا خبری نبود. نا امید شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست و جو آن وقت نسیمی وزیدن گرفت. شاید نسیم فرشته بود که می گفت خسته نباش که خستگی مرگ است. هنوز مانده است، گسترده ترین و زیباترین و شگفت آور ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده ای که نشانی اش روی هیچ نقشه ای نیست. نسیم دور او را گشت و گفت: "اینجا مانده است، اینجا که نامش تویی" و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه ی کوچکی را گشود،راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن جا بود بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی اش بود، همین جاست سال ها پس از آن ، وقتی که او به چشم های خود برگشت، خدا همه جا بود؛ هم در آسمان هم در زمین. هم زیر ریگ های دشت و هم پشت قلوه سنگ های کوه، هم لای ستاره ها و هم روی ماه!!!
بنام پروردگار آفریننده کوروش
منشور کوروش بزرگ هخامنشی ابر مرد دادگستر گیتی تا 23 فروردین ماه 1390 در ایران ماندگار شد.برای بازدید از این اثر جهانی که باعث فخر جهانیان می باشد به موزه ایران باستان واقع در خیابان سی تیر تهران مراجعه نمایید.
بنام یگانه هستی
تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم .
من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد.
من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي .
دوستدار تو پدر
پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند .
پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم .
نتيجه اخلاقي :
هيچ مانعي در دنيا وجود ندارد . اگر شما از اعماق دلتان تصميم به انجام کاري بگيريد مي توانيد آن را انجام بدهيد .
مانع ذهن است . نه اينکه شما يا يک فرد، کجا هستيد .
***************************************
اگر قـدر ثانيـه هاي بدون بازگشت را مي دانستند و از قلـه های باشکوه موفقيـت چيـزي شنيده بودند،
هيـچ گاه...
براي در چالـه مانده ، چـاه را توصيـف نمي کردند...
بخشى از باب بيست و پنجم كتاب «تاريخ ايران» نوشته جان مالكوم به موضوع جشن نوروز و شیوه برگزارى آن در عهد فتحعلى شاه قاجار ویژه دارد. مالكوم نخستين فرستاده حكومت انگليسى ...
بنام دانای هستی
در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سال ها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد . سال ها پس از آن استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند . سالها پس از آن استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه"
برداشت من:
در سازمان ها سه نوع يادگيري وجود دارد:
1- يادگيري تك حلقه اي: مشکلی بوجود مي آيد توسط شما يا گروهی حل مي شود. اما پس از مدتي دوباره همان مشکل بروز مي كند.
2- يادگيري دو حلقه اي: مشکلی بوجود مي آيد و توسط شما يا گروهی ريشه اي حل مي شود (اثربخشي و برگشت ناپذيري مشکل)
3- يادگيري سه حلقه اي: مشکلی بوجود مي آيد و توسط شما يا گروهی ريشه اي حل مي شود و تاثير خود را برروي استراتژي ها و سياست هاي كلان سازمان مي گذارد و آن را بهبود مي دهد.
اكنون داوری (قضاوت) شما چيست؟
بنام پروردگار یتیم نواز
آیت اله های میلیونر
کلب نیکوف (Paul Klebnikov) نویسنده کتاب معروف "آیت اله های ملیونر" است که در 9 جولای 2004 به طرز ناجوانمردانه ای در بیرون دفتر روزنامه محل کارش در مسکو ترور و کشته شد...
این تنها خلاصه بخش کمی از تحقیقات اوست:
در حالی که بیش از 9 درصد نفت دنیا و 15 در صد گاز طبیعی جهان در ایران قرار دارد ایران باید کشوری ثروتمند باشد اما درآمد سرانه هفت درصد کمتر از مقدار آن پیش از انقلاب می باشد. حجم سرمایه های منتقل شده از ایران به دبی و مناطق امن اقتصادی در حدود سه بیلیون دلار در سال است.
رفسنجانی ها
پس از انقلاب ایران یک برادر رفسنجانی صنایع مس را در دست گرفت، دیگری کنترل تلویزیون را، برادر زن وی استاندار کرمان شد و پسر عمو ( یا پسردایی یا پسرخاله ، لغت کازین در انگلیسی ) صادرات چهارصد میلیون دلاری پسته را قبضه کرد پسر و خواهرزاده ( یا برادرزاده ؛ لغت نفیو در انگلیسی ) او در وزارت نفت پستهای کلیدی دارند، پسر دیگر او مترو را دراختیار دارد که تا زمان تهیه گزارش حدود هفتصد میلیون دلار برای آن هزینه شده است. این خانواده از طریق شرکت ها و بنیادهای مختلف عمل کرده و باور بر این است که یکی از بزرگترین شرکت های نفتی ایران ، کارخانه ساخت خودروی دوو و یکی از بهترین خطوط هوایی خصوصی ایران را در دست دارند (علیرغم اینکه خود آنها منکر تصاحب این ثروت ها هستند.)کوچکترین پسر رفسنجانی یاسر، صاحب باغی سی هکتاری در منطقه فوق مدرن لواسان در همسایگی تهران است که هر هکتار زمین در آن منطقه در حدود چهارمیلیون دلار معامله میشود یاسر از کجا این پول را آورده است ؟ او یک بازرگان تحصیل کرده بلژیک است و اداره کننده شرکتی است که در زمینه غذای کودک ، آب معدنی وماشین آلات صنعتی فعالیت دارد ساده ترین راه پولدار شدن به گفته سعید لیلاز که اکنون با یکی از شرکتهای خودروسازی همکاری می کند در سالهای نخست انقلاب داشتن رابط های لازم به منظور گرفتن مجوز واردات و تبدیل دلار صد وهفتاد وپنج تومان به هشتصد تومان بود. تخمین او گویای زیانی معادل سه تا پنج بیلیون دلار در سال به اقتصاد ایران حاصل از این نوع کلاهبرداری قانونی در آن مدت است.
عسگراولادی ها
آنها از اصل از بازاریان یهودی بودند که چند نسل پیش مسلمان شدند. اسدالله عسگراولادی پسته ، زیره، خشکبار ،میگو و خاویار صادر کرده و در مقابل شکر و لوازم خانگی وارد می کند . بانکداران ایرانی ثروت او را حدود چهارصد میلیون دلار تخمین می زنند.عسگر اولادی از برادر بزرگ خود حبیب الله که در سالهای دهه هزارو نهصد وهشتاد وزیر بازرگانی و مسئول دادن مجوزهای جالب توجه مربوط به کالاهای خارجی بود کمک هایی دریافت نمود ( او همچنین در مجموعه مربوط به "مارک ریچ" که کالاهای ممنوعه آمریکایی را به ایران میرساند کار می کرد.
رفیق دوست
رفیق دوست راننده خمینی از فرودگاه مهرآباد تا مقصد وی پس از برگشتن از پاریس بود. رفیق دوست در سال هزارو نهصد و هشتاد ونه کنترل بنیاد مستضعفان را در دست گرفت که دارای حدود چهارصد هزارنفر کارمند و سرمایه ای حدود ده بیلیون دلار است.رفیق دوست مالک بنیاد نور است که بلوکهای آپارتمان متعدد در اختیار داشته و سودی در حدود دویست میلیون دلار از طریق واردات دارو، شکر و لوازم ساختمانی بدست می آورد. او در هنگام لزوم به مقادیر مخفی پول دسترسی دارد و البته تعریف "هنگام لزوم" نامشخص است.
واعظ طبسی ها
بنیاد رضوی در اختیار اوست. این سازمان زمین های شهری متعدد در سرتا سر ایران، هتل ، کارخانه ، مزارع و معادن سنگ مختلف را در اختیار دارد. میزان دارائی آن تاکنون اعلام نشده است ولی کارشناسان اقتصادی مقدار پانزده بیلیون دلار را تخمین میزنند این سازمان مقادیر زیادی اهدایی جات از زائران مشهد چپاول می کند... اخیرا بانکهای سرمایه گذاری با همکاری سرمایه گذارانی از دبی و عربستان سعودی تاسیس کرده است و در تجارت های بزرگ خارجی نیز فعال بوده است.عنصر محرک این بنیاد پسر آیت الله طبسی، ناصر است. او مسئول ناحیه آزاد تجاری سرخس بود . قرار بود در این ناحیه فرودگاه و راه آهن ( بین ایران و ترکمنستان )، هتل ،شاهراههای متعدد و ساختمانهای اداری تاسیس شود. اما در سال دو هزارو یک ناصر طبسی از کار برکنار و دو ماه بعد به جرم اختلاس ازشرکتی در دبی به نام المکاسیب دستگیر شد اما چهار ماه پیش از تاریخ انتشار این گزارش از اتهامات وارده تبرئه شد.
گاه شماری و تقويم و سنجش زمان به سال و ماه قدمتی چند هزار ساله دارد و از شگفتی های تاريخ به حساب می آيد.
نوروز جشني است به درازی تاريخ تمدن بشری. اين تاريخ نيست که نوروز را روايت میکند بلكه نوروز است که تاريخ را در دامان خويش پرورده است.
بنام او
در بخشیدن دیگران مانند شب باش .
خودت باش همانگونه که مینمایی . |
کهن ترين سنگ نوشته (كتيبه) از خطّ ميخي پارسي باستان كه تا كنون پیدا (كشف) شده لوح زرين آريارمن (حدود590-640 ق.م) نیا (جد) اعلاي داريوش بزرگ است كه بر حسب اتفاق در سال 1299 خورشیدی مطابق 1920 ميلادي در همدان بدست آمده و متعلق به موزه برلين مي باشد .
يازده سطر خط ميخي پارسي روي اين لوح نقر گرديده است هر چند يازدهمين سطر مفقود شده ولي معلوم است چه عبارتي در آن نوشته شده است ...
زرتشت ، پيامبر ايرانی 1768 سال پيش از زايش عيسا، در ششمين روز از فروردين ماه و در دوران پادشاهی لهراسب کيانی ...
سمنو یکی از دسرهای سنتی ایرانی و ویژه سفره هفت سین نوروزی است. سمنو را از جوانه گندم ...
بيماري و پاداش
اميرالمؤمنين علي عليهالسلام (به يکى از يارانش که بيمار بود) ميفرمايد:
خدا آنچه را که از آن شکايت دارى (بيمارى) موجب کاستن گناهانت قرار داد. در بيمارى پاداشى نيست امّا گناهان را از بين مىبرد، و آنها را چونان برگ پاييزى مىريزد، و همانا پاداش در گفتار به زبان، و کردار با دستها و گامهاست، و خداى سبحان به خاطر نيّت راست، و درون پاک، هر کس از بندگانش را که بخواهد وارد بهشت خواهد کرد.
نهجالبلاغه، حکمت 42 (ترجمه استاد محمد دشتي)