بنام خدا
اينجا از نگهداری و نگهبانی خبری نيست
آتشكدهی آتشكوه، تنهاترينی كه بر تنش تازيانه مینوازند !
خبرنگار امرداد - آفتاب یزدانی :
دستکم بیش از هزار و چندصد سال، دیرینگی دارد اما به جز یک تابلوی رنگو رو رفته، که البته بسیاری از واژههایش هم ناخوانا است، چیز دیگری نمیتوان یافت که حکایت از این دیرینگی داشته باشد. آتشکدهی آتشکوه در ابتدای راه دلیجان به محلات و در نزدیکی «نیمور» جای دارد. اما شوربختانه همچون بسیاری از یادگارهای باستانی این سرزمین، بیکس و تنهاست.
بر سر راه فرعی، هیچ فلش یا راهنمایی نیست تا دریابی که از این راه میتوان به این آتشکدهی باستانی رسید. تنها بنابر تابلوی آفتابخوردهای که نقشی از آتشکدهی آتشکوه و نام این یادگار تاریخی را بر خود دارد و البته در چند متری این راه فرعی است، باید گمان را بر آن گذاشت که این راه به آتشکوه میرسد.
نیمور محلات جایی است که به داشتن کوههای سنگی و معادن سنگی تراورتن، فلوئورین و سنگهای آذینی، نامور است. از این رو کار مردم این بخش از کشور بیشتر در پیوند با سنگ است. این موضوع را به سادگی از کارخانههایی که بر سر راه است، میتوان دریافت. آنجا پر است از کارخانههای سنگبری و بلندیهای کوهمانندی که آن اندازه از آن، بریدهاند که دیگر همانندی به کوه ندارند.
از راه فرعی تا آتشکدهی آتشکوه، اگر سواره باشید، ١٠ دقیقهای بیشتر راه نیست. اما شگفتا از این راه که جز پسماند کارخانههای سنگبری، چیز دیگری بر آن، نمیتوان یافت. نمیدانم مسوول اینهمه نازیبایی آن هم در راهی که به یک گسترهی باستانی، پایان میپذیرد، کیست؟ همهجا پر است از سنگهای ریز و درشت سابخورده یا نخورده و خردهسنگ. البته هر از چندگاهی از میان آنهمه کوه آوار شده بر کنار راه، یکی دوتا شقایق، سر برآورده است که جای بسی خوشوقتی دارد.
آتشکدهی آتشکوه بیهیچ حفاظی، بیهیچ نگهبانی، بر بلندایی نهچندان مرتفع، آرمیده است. یعنی اگر تیشه بردارید و بر ریشه بزنید هم، کسی خبردار نمیشود.
در خیالات خود بودم و با خود سن و سال این آتشکده را بازمیگفتم که همراهانم در این سفر، مرا به خود آوردند و نگاهم را به خانوادهای خواندند که اندکی پس از ما آمده بود. پسرک ١٠، ١٢ سالهشان به مادرش گفت: اینجا کجاست؟ و مادرش گفت: آتشکده.
پسرک گفت: یعنی در اینجا آتش را میپرستیدهاند؟ و بیدرنگ همچون سرخپوستان، شروع به رقصیدن و چرخیدن کرد و گفت: اینجوری؟
در اینجا نه کسی هست تا مردم را با تاریخشان آشنا کند و نه نگهبانی که حتا چوب را از دست دخترک همین خانواده بگیرد و سنگ و ساروج این یادگار کهنسال را از دست تازیانههای چوب، برهاند.
اين تابلو، تنها تابلوی راه بود. چندی آنسوتر از راه ناهمواری كه به آتشكده میرسيد از هيچ فلش يا نشانهی ديگری هم، خبری نبود. بايد گمان را بر آن میگذاشتيم كه اين راه به آتشكده میرسد.
پس از گذر از راهی كه بر كنارش تلهای بسياری از خاک سنگ و سنگهای نازيبا، تلمبار شده بود، به روستايی كوچک رسيديم. خدا را سپاس كه تابلوی دومی كه خبر از آتشكدهی آتشكوه در آن حوالی میداد، پر رنگ بود و دستكم درست بر سر راه، كاشته شده بود.
سفارش میكنم كه از اين يادگار باستانی ديدار كنيد. عظمتش آن اندازه هست كه آدمی را وامیدارد تا بنشيند و در سكوت، نگاه كند و بينديشد. بيازماييد بیگمان شما هم لذت خواهيد برد. افسوس از بیفرهنگیهايمان. آخر تا كی میخواهيم يادگاری بنويسيم و در و ديوار و درخت و حتا چشمهای تماشا را بيازاريم.
اين تنها تابلويی است كه بسيار كوتاه از اين سازهی باستانی سخن گفته است. تابلويی كه گذر زمان بر آن، كاملا، پيداست. افزونبر آنكه آگاهی چندانی به ديداركنندگان نمیدهد، آنچنان ناخوانا است كه بازديدكنندگان به نيمه نرسيده، عطايش را به لقايش میبخشند.
تا جايی كه من میدانم، برای مرمت آثار تاريخی و باستانی بايد از مصالحی سود جست كه با مصالح به كار رفته در اثر، همخوانی داشته باشد. اما در اين آتشكده، خبری از چنين هماهنگی نبود، خودتان قضاوت كنيد.
فرتورها از آفتاب يزدانی است.
نظرات شما عزیزان: